دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۰۶:۰۰
کد مطلب : 54300
منبع : خبرگزاری فارس
شب یازدهم محرم و شام غریبان خاندان اهل بیت (ع)

باز این چه شورش است که در جان واژه‌هاست ...

قم نيوز : قم نیوز: شب یازدهم ماه محرم یا همان شام غریبان امام حسین (ع) و یاران و اصحاب باوفا و خاندان مظلومش، یکی از سوزناک‌ترین وقایع تاریخ اسلام است که در اشعار شاعران آیینی و از جمله شاعران آیینی استان قم هم جلوه‌گر است.
باز این چه شورش است که در جان واژه‌هاست ...

به گزارش قم نیوز شب یازدهم ماه محرم الحرام به عنوان شب شام غریبان و آغاز اسارت خاندان رسالت و امامت و همچنین مظلومیت خانواده‌های شهدای کربلا، از جمله مناسبت‌هایی است که شاعران آیینی قم درباره آن شعرها سروده‌اند.
سید محمدجواد شرافت یکی از این شاعران است که تمام این مظلومیت را، حماسه ای به مانند "طلوعِ سرخِ آفتابی سبز" می‌بیند و می‌سراید:
دنیا شنیده آه نیستانی تو را
بر نیزه دیده آینه گردانی تو را
موج نسیم غمزده حس کرد، مو به مو
بر اوج نیزه عمق پریشانی تو را
سنگی که قلب دخت علی را نشانه رفت
آمد شکست حُرمت پیشانی تو را
قومی که سجده بر بت ابلیس برده‌اند
انکار کرده‌اند مسلمانی تو را
آنان که گوششان پر از آواز سکه بود
نشنیده‌اند لهجه قرآنی تو را
با این همه کسی نتوانست کم کند
یک ذره از تجلی عرفانی تو را
بعد از طلوع سرخ تو ای آفتاب سبز
چشمی ندید مغرب پایانی تو را
و اما این شب، علاوه بر شام غریبان حضرت امام سجاد(ع) و حضرت زینب (س)، شام غریبان خانواده‌های شهدای کربلا هم هست؛ یکی از این شهدا، جوانی است که به دست امام حسین(ع)، از دین مسیحیت به اسلام گروید و در روز عاشورا، در حالی که تنها چند روز از ازدواجش می‌گذشت، شهادت را به جان خرید و خود، مادر و همسرش را در تاریخ جاودانه ساخت.
او وهب بن عبدالله (ع) است که سید محمد بابامیری، شاعر آیینی دیار حضرت کریمه اهل بیت (س)، از زبان مادر قهرمانش، چنین سروده است:
مسیح خوانده مرا وقت امتحان من است
زمان، زمان رجز خواندن جوان من است
از آسمان چهارم مسیح می‌بارد
چقدر منتظر رعد آسمان من است
به کف بگیر سرت را برای یاری عشق
سر ات مقدمه سرخ داستان من است
برو که پیکر مصلوب و بی سرت پسرم
در امتداد مسیر خدا، نشان من است
نماز آخر خود را اقامه کن در خون
برو که بدرقه‌‌ات نغمه اذان من است
اگر چه بعد تو صحراست خانه ام اما
دلم خوش است که زینب، هم آشیان من است
و اما در کنار این جوانان فداکار و ایثارگر، پیشکسوتانی مانند حضرت حبیب بن مظاهر (ع) هم در جمع یاران امام حسین (ع) بودند که چراغ راه جوانان شدند و خود نیز به عشق سیدالشهداء (ع)، جان فدا کردند.
استاد محمدعلی مجاهدی، متخلص به "پروانه" درباره این یار باوفای اباعبدالله (ع) و گفتگوی عاشقانه او با مولای خود سروده است:
در دل من داغها از لاله‌هاست
همچو نی در بند بندش ناله‌‌هاست
با خیال لاله‌ها صحرانورد
راه می‌پوید ولی با پای درد
می‌‌رود تا سرزمین عشق و خون
تا ببیند حالشان چون ست، چون؟
بر مشامش می‌رسید از هر کنار
بوی درد و بوی عشق و بوی یار
گفت ای در خون تپیده کیستی؟
تو حبیب ابن مظاهر نیستی؟
گفت آری من حبیبم، من حبیب
بُرده از خوان تجلّی‌‌ها نصیب
قد خمیده، روسیاهی موسپید
آمدم در کوی او با صد امید
در سرم افکند شور عشق را
تا به دل دیدم ظهور عشق را
بار عشقش، قامتم را راست کرد
در حق من آنچه را می‌خواست، کرد
ناله ام را رخصت فریاد داد
دیده را بی پرده دیدن یاد داد
دیدم از عرش خدا تا فرش خاک
پر شده از ناله‌های سوزناک
گرچه ما پاکیم و از لاهوتیان
جان ما قربان این ناسوتیان
گوی سبقت می‌برند این خاکیان
در عروج خویش از افلاکیان
عشق اینجا اوج پیدا می‌کند
قطره اینجا کار دریا می‌کند
خاکیان را می‌کند افلاک سیر
پاک خوی و پاک جوی و پاک سیر
فطرس از لطف تو بال و پر گرفت
کودک گهواره و کاری شگرف
رخصتی تا ترک این هستی کنیم
بشکنیم این شیشه تا مستی کنیم
ای دریغا ما و عشق و این محک
کار عشق است این، نیاید از ملک
چون که او خوان تجلی چیده دید
آنچه را می‌خواست خود نادیده دید
گفت با آن والی ملک وجود
حکمران عالم غیب و شهود
تو حسینی، من حسینی مشرب ام
عشق پرورده ست در این مکتب ام
تو امیری، من غلام پیر تو
خار این گلزار و دامنگیر تو
از خدا در تو مظاهر دیده ‌ام
من خدا را در تو ظاهر دیده ‌ام
گر حبیبی تو، بگو من کیستم؟
تو حبیب عالمی، من نیستم
عاشقان را یک حبیب است و تویی
از میان بردار آخر این دویی
رخصتم ده تا به میدان رو کنم
رو به میدان لقای هو کنم
رخصتش داد آن حبیب عالمین
سرور و سرخیل مظلومان، حسین
کرد آن سر حلقه اهل یقین
دست غیرت را برون از آستین
دید محشر را چو در بالای خون
زورق خود راند در دریای خون
در تَن اش یک باغ خون گل کرده بود
در بهار او، جنون گل کرده بود
رفت و جان خود فدای دوست کرد
آن نکومرد آنچه را نیکوست کرد
نخل پیر کربلا از پا فتاد
سروها را سرفرازی یاد داد
زیر لب می‌گفت آن دم با حبیب
یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیب
در غروب آفتاب عمر من
یافت فصل خون کتاب عمر من
در دل هر قطره خون بحری ست ژرف
کار عشق است این کاری بس شگرف
این کتاب از عشق تو شیرازه یافت
اعتباری بیش از اندازه یافت
دیدم آخر آنچه را نادیدنی ست
راستی نادیدنی‌ها دیدنی ست
اگرچه این مصیبت عظمی را پایانی نیست؛ اما این گفتار را با شعری از سید حمیدرضا برقعی به پایان می‌آوریم، شعری که البته شاعران را برای بیان حقیقی این حماسه‌ها و مصائب، "افتاده از نفس" می‌داند:
با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد 
در خود تمام مرثیه‌ها را مرور کرد 
ذهنش ز روضه‌های مجسّم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد 
احساس کرد از همه عالم جدا شده ست 
در بیت‌هاش مجلس ماتم به پا شده ست 
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت 
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت 
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت 
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت 
باز این چه شورش است که در جان واژه‌هاست 
شاعر شکست خورده طوفان واژه‌هاست 
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت 
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت 
یک بیت بعد، واژه لب تشنه را گذاشت 
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت 
حس کرد پا به پاش جهان گریه می‌کند 
دارد غروب فرشچیان گریه می‌کند 
با این زبان چگونه بگویم چه‌ها کشید 
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید 
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید 
حتی براش جای کفن، بوریا کشید 
در خون کشید قافیه‌ها را، حروف را 
از بس که گریه کرد تمام لهوف را 
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت 
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت 
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
خورشید سربریده غروبی نمی‌شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود 
او کهکشان روشن هفده ستاره بود
خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن
در خلسه عمیق خودش بود و هیچکس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس

انتهای پیام/136
 
https://qomnews.ir/vdcbgfbs.rhbagpiuur.html
نام شما
آدرس ايميل شما