کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

تولید علم دینی لوازم خاص خود را دارد

خبرگزاری مهر , 22 تير 1396 ساعت 22:09

قم نیوز: برای اسلامی کردن علوم و بازخوانی علم و فرهنگ اسلامی بر اساس نظریه تهذیب باید مبتنی بر بینش‌های اسلامی، با چهار شیوه‌ی«تصحیح، تکمیل، تهذیب و توجیه» به تغییر و تصرف در محتوای علوم بپردازیم


به گزارش قم نیوز، حجت الاسلام یوسف حسین نژاد، عضو هیأت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم، در مقاله ای به بررسی رویکرد تهذیبی در علوم موجود پرداخته است. این مقاله در کتاب تحول در علوم انسانی که در سال ۱۳۸۹ در همایش تحول علوم انسانی رونمایی شد، به چاپ رسیده است. متن حاضر، که خلاصه ای از این مقاله است.

مقدمه 

بعضی از اندیشمندان بر این اعتقادند که آنچه نقیب العطاس در سال ۱۹۷۹ در مالزی و اسماعیل الفاروقی در سال ۱۹۸۱ تحت عنوان اسلامی گرداندن علوم انسانی مطرح کرده‌اند، با نظریه تهذیب علوم موجود توسط مؤسسه امام خمینی (ره) قم به یک معنا است؛ اما به نظر می‌رسد نظریه موسسه امام خمینی (ره) در «روش تحول» علوم انسانی و «هویت علم دینی» تفاوت های جدی با نظریه اسلامی گرداندن نقیب العطاس و اسماعیل الفاروقی دارد.

در اولین سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حرکتی برای تهذیب علوم دانشگاهی و اسلامی کردن علوم در حوزه علمیه قم و در مدرسه حقانی آغاز شد و به صورت مرور بر کتابهای دانشگاهی در رشته‌های علوم انسانی و معین کردن نقاط افتراق یا تخالف آنها با مباحث و مطالب دینی و سپس حذف چنین مواردی ادامه یافت. حاصل کار به صورت جزوه‌هایی در آمد که مطالب آنها پیراسته از این موارد بود یا آن مطالب همراه با نقدی کوتاه و موردی مطرح شده بود. سپس همین فعالیت به صورت متشکل‌تر در بنیاد فرهنگی باقرالعلوم (علیه السلام) قم و در کتب علوم انسانی دانشگاهی (سمت) ادامه یافت و حاصل آن به صورت کتابهایی در حوزه‌های مختلف علوم انسانی منتشر شد. سرانجام، این دفتر، به صورت مستقل از سازمان سمت، تحت عنوان پژوهشکده حوزه و دانشگاه فعالیت خود را ادامه داد. 

بی تردید موسسه در راه حق و در ادامه موسسه امام خمینی که تحت اشراف حضرت آیت الله مصباح یزدی اداره می‌شود، در موازات پژوهشکده حوزه و دانشگاه و به دنبال اسلامی کردن علوم انسانی و تربیت نیروهای متعهد و متخصص در این راستا بوده است و نیز حضور علمی استاد مصباح یزدی در حرکت مدرسه حقانی، بنیاد فرهنگی باقرالعلوم و پژوهشکده حوزه و دانشگاه بعنوان یکی از عناصر اصلی و خط دهنده غیر قابل انکار است. 

یکی از شاگردان استاد مصباح یزدی، حجت الاسلام والمسلمین اکبر میرسپاه است که از مدرسه حقانی تا دفتر همکاری حوزه و دانشگاه و در نهایت موسسه امام خمینی همفکر و همراه استاد بوده است و در پیگیری مسئله اسلامی کردن علوم پیشگام بوده و در این راه مداومت نموده است، به همین دلیل در این نوشته آقای میرسپاه بعنوان یکی از نظریه‌پردازان اصلی طرز تفکر موسسه امام خمینی تلقی شده و در بررسی نظریه رویکرد تهذیب علوم، نقطه تمرکز، بررسی نظریه ایشان است. هرچند در جایی که نظر ایشان در مسئله‌ای یافت نشد برای تکمیل بحث از نظرات دیگر اندیشمندان همفکر آقای میرسپاه استفاده می‌کنیم. 

فصل اول ـ بررسی و توصیف دیدگاه تهذیب

اسناد کتبی زیادی درباره نظریه آقای میرسپاه توسط نگارنده یافت نشد و یافت نشدن به دلیل حضور شفاهی قوی و حضور کمرنگ ایشان در صحنه مقالات و کتب مربوط به علم دینی است. آنچه دست مایه اصلی برای نوشتن این مقاله شد، دو مصاحبه، یک نشست و یک مقاله از ایشان بود.

هدف از این نوشته تقریر نظریه ایشان و جبران ضعف حضور این نظریه در مکتوبات پیرامون علم دینی و طرح جدی نظریه‌ای است که هرچند در بین نظریات علم دینی ظاهراً کم سر و صدا است. اما «حضور عملی» آن در کارهای پژوهشی و تربیت پژوهشگران و اساتید و نوشتن صدها؛ بلکه هزاران کتاب و مقاله توسط پژوهشگران پژوهشکدة حوزه و دانشگاه و موسسه عظیم امام خمینی قم چشمگیر و خارق العاده بوده است. هرچند در پایان به نقد اجمالی این نظریه، در حد یک ارزیابی کلی و بررسی نقاط قوت و ضعف پرداخته خواهد شد. 

۱) تاریخچه ورود علوم انسانی غرب

آقای میرسپاه دربارة مواجهه جامعه علمی ایران با علوم انسانی غرب چنین معتقدند که؛ مدتهای مدیدی گرایش غالب این بود که علم،علم است و تقسیم آن به اسلامی و غیر اسلامی معنا ندارد، تا اینکه در حدود ۲۰۰ سال پیش میرزا تقی‌خان امیرکبیر برای مشکل جهل و بی‌سوادی عموم مردم تصمیم گرفت یک اگاهی‌هایی برای مردم پدید آورد، وی تصور می‌کرد که ما از نظر علمی، کشور عقب مانده یا عقب نگهداشته شده‌ایم، باید از کشورهای پیشرفته علوم مورد نیاز را بیاموزیم. لذا ابتدا بعضی از افراد را برای تحصیل علوم جدید به خارج از کشور می‌فرستادند، اما بعدها به دلیل امکان استحاله دانشجویان در فرهنگ غربی، دارالفنون را در تهران تأسیس کردند که اساتید خارجی رسماً در آن به تدریس علوم جدید مشغول شدند. این علوم شامل، علوم پایه مانند فیزیک و شیمی و بعدها شاخه‌هایی از علوم انسانی مانند روان شناسی، اقتصاد و جامعه‌شناسی بود. 

البته در این بحث ما کاری با سؤنیت و حسن نیت مسئولین این حرکت نداریم، قراین تاریخی نشان می‌دهد که در ظاهر خود امیرکبیر سؤنیتی نداشته است و قصدش از این حرکت، خدمتی به فرهنگ کشور ایران بوده است. اما، دربار و بین روشنفکران و روشنفکرنمایان آن روز، کسانی بودند که اغراض سویی داشتند و از این که این علوم باعث بی‌دینی مردم شود، خوشحال بودند. بعضی‌ها مانند تقی‌زاده صراحتاً می‌گفتند که اگر قرار است ما پیشرفت کنیم باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم. 

پس از تأسیس دارالفنون و آموزش بعضی از جوانان کشورمان در آنجا و بالاخره ورود علوم انسانی غربی به فضای فرهنگی کشورمان، بتدریج سه گرایش نسبت به این علوم پیدا شد. بعضی معقتد شدند که اساساً این علوم مورد تأیید دین ما بوده و قرآن واحادیث نیز این علوم را تأیید می‌کند. بعضی دیگر بر این اعتقاد بودند که این حرفها بر ضد دین است و باید در مقابل آن بایستیم و عده‌ای سوم نیز بی‌تفاوت بوده و می‌گفتند نباید با این مسایل کاری داشته باشیم، هرکسی مسئول عمل خودش است. 

هرچند سؤالهای خوبی در ذهن‌ها در آن زمان پیدا شد، اما با توجه به جو سیاسی دوران طاغوت این سؤالات و حرفها به فراموشی سپرده شد و زمینه‌ای فراهم شد که حوزه‌های علمیه (بعنوان نمادسنت) و مدارس جدید و دانشگاه‌ها (به عنوان نماد تجدد) هر کدام در لاک خود فرو رفته از یکدیگر فاصله گرفتند. دستهایی هم در کار بود تا این فاصله را تشدید نموده و برخورد این دو نهاد را نسبت به هم منفی نموده تا اندیشمندان دانشگاه به تخریب و تحقیر علمای دین بپردازند و این مسئله باعث خشم علماء نسبت به دانشگاه می‌شد. 

این مسایل ادامه داشت تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) فقیه و مجتهد جامع الشرایط، فیلسوف و عارف کامل و استاد اخلاق و ... به پیروزی رسید. پس از پیروزی انقلاب تصادم در دانشگاه‌ها شدت گرفت و گروه‌های مختلف در دانشگاه‌ها با یکدیگر درگیر شدند و کم کم این درگیری‌ها باعث بروز مسایلی شد که موجب تعطیلی دانشگاه گردید. 

پس از تعطیلی دانشگاه‌ها این بحث بصورت جدی مطرح شد که ما با این علوم وارداتی غربی چه‌کنیم؟ چون انقلاب ما یک انقلاب اسلامی و با هویت فرهنگی بود. تعطیلی دانشگاه‌ها هم به قصد وقوع انقلاب فرهنگی بود، لذا به فرمان امام خمینی (ره) در ۲۳ خرداد ماه سال ۱۳۵۹ ستاد انقلاب فرهنگی، تشکیل شد. پس از تشکیل این ستاد خیلی سریع این سؤال پیش آمد که ستاد می‌خواهد چکار کند؟ بعضی‌ها در این ستاد معتقد شدند که می‌خواهیم علوم، اسلامی شود، اما عده‌ای هم مخالف با این کار بوده و می‌گفتند شما با این کار علم را به مسلخ می‌برید، علم اگر ایدئولوژیک شود ، دیگر علم نیست و علم با این کارها نابود می‌شود. 

ستاد انقلاب فرهنگی که بعدها به شورای انقلاب فرهنگی تغییر نام داد، در آن زمان دارای ترکیب یکدستی نبود، بطوری که بعضی از اعضاء آن به اسلامی‌کردن‌علوم اعتقادی نداشتند، لذا کارها به کندی پیش می‌رفت تا اینکه در ملاقات اعضاء این شورا با حضرت امام (ره) حضرت امام به ایشان پیشنهاد دادند که برای رفع مشکلات خود به علماء حوزه مراجعه کنند. پس از مراجعه این شورا به جامعه مدرسین، قرار شد که کسی به عنوان رابطه شورا و حوزه علمیه باشد و بتواند حرفهای اصیل دینی را به دانشگاه منتقل کند. در همین راستا آیت الله مصباح بعنوان این رابط انتخاب شد که علاوه بر رأی ستاد و جامعه مدرسین به ایشان حضرت امام (ره) نیز یکسری پینشهادات و قیود آیت الله مصباح را امضاء کردند و کارها از سال ۱۳۶۱ تحت عنوان دفتر همکاری حوزه و دانشگاه شروع شد و بنده پی‌گیری این مباحث شدم. 

۲) بررسی ماهیت علم 

استاد میرسپاه در تبیین منظور از ماهیت علم مطالب متنوعی دارند که می‌توان به آنها چنین اشاره نمود: «در تهذیب علوم، منظورمان از علم، علم حصولی است نه علم حضوری علم حصولی نیز به حقیقی و اعتباری قابل تقسیم است که در این مبحث علوم اعتباری مانند صرف و نحو معانی و بیان که جزو علوم اعتباری‌اند، چون دلالتشان لفظیه وضعیه یا وضعیه لفظیه است، این دسته از علوم، خارج از این بحث بوده و ما تنها راجع به علوم حقیقی بحث می‌کنیم؛ یعنی علومی که وابسته به اعتبار معتبر نیستند و به لحاظ کردن یک شخص و به وضع یک واضع بستگی ندارد؛ بلکه حقایقی هستند که ما آنها را کشف می‌کنیم. البته علوم ارزشی و دستوری مانند اخلاق و حقوق هم دارای ریشه‌های حقیقی بوده و جزو علوم حقیقی هستند». 

پس از تعیین موضع بحث در تقسیمات علم حصولی، باید توجه داشت که علم حصولی نیز دارای اصطلاحات مختلفی است که از نظر وسعت و ضیق شمول مفهومی، بسیار متفاوت است. بنابر وسیع‌ترین اصطلاح، حتی به یک قضیه علم اطلاق می‌شود و همین که یک قضیه مشتمل بر حکمی است و از ورای خود حکایت می‌کند، کافی است که بر آن علم اطلاق کنیم. حتی منطقیین یک صورت ذهنی مطابق با واقع؛ یعنی تصور را علم می‌دانند، در حالیکه تصور علم نیست و مد نظر ما صرف یک تک قضیه هم نیست. بلکه علم عبارت است از مجموعه‌ای از قضایایی که دارای محوری واحد (موضوع) است و با یکدیگر تناسب دارند و در نتیجه، یک منظومه معرفتی را تشکیل می‌دهند. بنابراین علم، هویت مجموعی دارد و باید آن را به صورت یک جریان نگریست. 

همچنین آقای میرسپاه درباره روش علوم بر این نظرند که؛ البته هر علمی موضوع خاص داشته و با روش خاصی نیز تحصیل می‌شود و این روش تنها منحصر در روش حسی و تجربی نمی‌شود، این اصطلاحی بود که پوزیتیویستها مطرح کردند و براساس مبانی معرفت‌شناسانه هیچ وجه منطقی وجود ندارد که روش تحصیل علم را تنها به تجربه و حس منحصر کنیم. پوزیتیویستها با روشهای به ظاهر علمی و با اصطلاح سازی وارد مباحث شدند، اما اغراض فاسدی داشتند و مدعی شدند که هرچه غیر تجربی است، جهل و خرافات است، در حالیکه قسمت اعظم علوم ما با روشهای غیرتجربی حاصل می‌شود. بنابراین این منظومه معرفتی ممکن است با روش تجربی، روش تعقلی، روش شهودی و روش تعبدی (از طریق وحی) به دست آید. 

۳) بررسی ماهیت دین 

قبل از طرح مفهوم علم دینی، طبعاً باید به بررسی ماهیت دین از دیدگاه تهذیب بپردازیم؛ امروز در عرف و فرهنگی که در دنیا رایج است و خواه ناخواه فرهنگ ما را کما بیش تحت تأثیر قرار داده است، دین را امری می‌دانند که انسان به ماورای عالم ماده اعتقاداتی داشته باشد و برای یک چیزهایی، قداستی قایل شود و نوعی مناسکی برای انجام آن وظیفه‌ای که برای خودش معتقد است، انجام دهد. بهترین تعریفش این است که انسان به خدا اعتقاد داشته باشد و اینکه باید در مقابل او کرنش کند. کسی که چنین اعتقادی داشته باشد، دین دارد و اگر چنین نباشد، دین ندارد. البته دین معنی وسیعتری هم دارد؛ حتی انسان پرستی و بت پرستی را هم یک نوع دین تلقی می‌کنند و یا بودیسم را که اعتقاد به خدا در آن وجود ندارد، دین می‌دانند. این یک اصطلاح عام‌تری است؛ ولی ما باید مشخص کنیم منظورمان از دین، آن چیزی نیست که در بودیسم و دیگر ادیان باطل و جعلی مطرح است؛ دینی که ما می‌گوییم لااقل باید سه عنصر اصلی داشته باشد؛ بر اساس اصطلاح معروف، اعتقاد به خدای متعال، اعتقاد به قیامت و پاداش نیک و بد اعمال و اینکه رابطه‌ای بین خدا و خلق هست که راه را به او نشان می‌دهد. 

براساس نظریه تهذیب؛ مصداق کامل دین هم دین اسلام است؛ یعنی دین اسلام چیزی است که تمام شئون فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، قضایی و بین‌المللی انسان را در برمی‌گیرد و صبغه خاصی به آن می‌دهد؛ «صِبغَةَ الله و مَن اَحسَنُ مِنَ الله صِبّغة» رنگی به زندگی آدم می‌خورد و آن رنگ این است که انسان را با خدا ارتباط می‌دهد. دین حقیقی این است و بر همه چیز انسان هم اثر دارد، برخلاف آن چه رایج است که دین برای مسجد، حسینیه و معابد است و یک امر شخصی است که کسی می‌تواند بدان معتقد باشد یا نباشد، خیلی، چیز مهمی نیست، انسان می‌تواند امروز این دین را داشته باشد و فردا دین دیگری و پس فردا نیز دین جدیدی را انتخاب کند؛ یا سلیقه‌ای است؛ مانند رنگی که انسان آن را نمی‌پسندد و می‌تواند آن را تغییر دهد؛ اینها مسائل شخصی انسان است ... این طور نیست که دین فقط رابطه بین انسان و خدا و یا مربوط به اعتقادی دربارة آخرت باشد. دین جدی‌ترین مسئله در زندگی است. 

براساس عقیده تهذیب، علم، معرفت مطابق با واقع و چیزی است که کشف حقیقت می‌کند و دین هم این رنگی است که به زندگی انسان زده می‌شود و ارزش دیگری بدان می‌بخشد، یعنی تمام شئون زندگی انسان، حتی خوراک، استراحت و لذت‌های زندگی‌اش را با خدا مرتبط می‌سازد. به عبارت دیگر دین اسلام مجموعة باورها و ارزشها و رفتارهایی است که انسان را به کمال می‌رساند. مصداق کمال نهایی در فرهنگ اسلامی، تقرب به خداست. پس مجموعة باورها و ارزشها و رفتارهایی که انسان را به سوی خدا و کمال نهایی و سعادت ابدی رهبری می‌کند، نام دین را بر آن می‌نهیم. آنچه خداوند از بندگانش خواسته و مقتضای ارادة تشریعی الهی قرار گرفته، دین نام دارد. خدا اراده فرموده که بندگانش موحد باشند، پس اعتقادبه توحید از دین است. نیز خداوند اراده فرموده بندگانش معتقد به معاد باشند، پس اعتقاد به معاد جزء دین است، همچنین اعتقاد به ارزشها، رفتارهای فردی و اجتماعی و همه آنچه به گونه‌ای در کمال انسان به صورت مثبت دخالت دارد، جزء دین است. 

۴) امکان اسلامی کردن علوم 

استاد میرسپاه برای اثبات امکان تولید علم دینی بر این نظرند که؛ معمولاً منظومه‌های معرفتی راکد و ثابت نیستند؛ چون به جهت رفع نیازهایی پدید می‌آیند، بعد مورد تدریس و تدقیق قرار می‌گیرند و در ضمن تحقیق محققین و تدریس مدرسین، فصلها و مسایلی به آن افزوده می‌شود و گاه یک سری مسایل از آن کاسته می‌شود، لذا می‌گوییم علم همانند آب جاری است نه راکد. 

بعضی‌ها سادگی می‌کردند و می‌گفتند علم، علم است، مسلمان و نا مسلمان و اسلامی و غیراسلامی ندارد، دو ضربدر دو می‌شود؛ چهار و من چه مسلمان باشم یا نباشم نسبت به این قضیه علمی تفاوتی ندارد. یا گفته می‌شود که علم کاری به عالم ندارد، و به این تعبیر علی (ع) متمسک می‌شدند که «اُنظُر اِلی ما قالَ و لا تَنظُر الی مَن قال» و نتیجه می‌گیرند که شما از محتوا استفاده کنید ولو گوینده کافر باشد، لذا توصیه می‌کنند که شما علم و هدایت را دریافت کنید؛ ولو از اهل ضلال. واقعیت این است که این عده بعضی از روایات را دیده و بعضی دیگر را ندیده‌اند. 

واقعیت این است که هیچ «علم حصولی» نمی‌تواند مطلوب و هدف بالذات باشد؛ یعنی نمی‌شود گفت ما این علم را می‌آموزیم؛ صرفاً برای اینکه بیاموزیم. هرگز اینگونه نیست، آن «برای» و هدف، مسلماً چیز دیگری است. اینکه گفته می‌شود علم آموزی برای علم است، این یک دروغ بزرگ است، انسانها همیشه علم را برای اهدافی می‌آموزند، بینش انسانها در تعیین اهداف اثر دارد و این اهداف معلوم می‌سازد که علم برای چه آموخته شود. 

۵) معنای اسلامی کردن علوم 

استاد میرسپاه اسلامی کردن علوم را چنین توصیف می‌کنند؛ تعبیر اسلامی برای چیزی به کار می‌رود که انتسابی به اسلام دارد و به تعبیر دیگر به گونه‌ای با اسلام تماس دارد. در نسبت، ادنی مناسبت کافی است؛ علم اگر یک نسبت مختصری با دین داشته باشد، کافی است بگوییم علم دینی. حال وقتی منظومة معرفتی را اسلامی می‌شماریم، نفس این تعبیر چندان مئونه‌ای لازم ندارد، همین که مطرح کنندگان آن مسلمان باشند، مجوز تعبیر حاصل است یا همین که مطالب آن مورد پذیرش اسلام باشد یا محتوایش موید مطالبی از اسلام باشد و امثال اینها که ادنی مناسبت را تأمین کند، این توصیف اشکالی ندارد. بنابراین کسانی که از صرف توصیف یک علم به اسلامی بر آشفته می‌شوند و می‌پندارند که این توصیف مؤنه بسیاری می‌خواهد بر صواب نیستند، هرچند ما در این مسئله نمی‌خواهیم به ادنی مناسبت اکتفا کنیم. 

از ابتدایی که کار اسلامی‌کردن علوم در دفتر همکاری حوزه و دانشگاه شروع شد، این بحث مطرح شد که معنای اسلامی‌کردن علوم چیست؟ آیا می‌توان علم را به صفت «اسلامی» موصوف کرد؟ بعضی‌ها گفتند شاید اسلامی‌کردن‌عالمان و مسلمان شدن آنها منظور باشد. وقتی ما در پاسخ می‌گفتیم خیر، منظور، اسلامی‌کردن خود علم است. بعد بعضی‌ها با تمسخر می‌گفتند که شما می‌خواهید فرضاً روان شناسی را جلوی خود گذاشته و به او بگویید؛ بگو اشهدان لا اله الا الله و ... 

البته منظور ما از اسلامی‌کردن‌علوم، «بومی‌سازی» علم هم نیست؛ در بومی‌سازی یک نوع نسبیت‌گرایی دیده می‌شود که ما آن را قبول نداریم، ما معتقدیم که علم باید جهانی باشد نه بومی. معنا ندارد که قواعد کلی‌ای که نتیجه تحقیقات علمی است؛ فقط مربوط به ایران یا مسلمانان باشد، اگر حقیقتی هست، مربوط به همه است. بنابراین ما به دنبال اسلامی‌سازی «علم» هستیم که این اسلامی‌سازی با جهانی بودن علم هم منافاتی ندارد. 

۶) شیوه اسلامی کردن علوم 

اصلی‌ترین قسمت نظریه تهذیب علوم، روش شناسی این نظریه درباره تولید علوم اسلامی است که آقای میرسپاه در این‌باره می‌نویسد: چنانچه کسی از چگونگی‌اسلامی‌شدن علوم سؤال کند، در جواب می‌گوییم، ما اسلام را حق می‌دانیم و معتقدیم که این دین به انسانها یک بینش‌هایی می‌دهد و ما این بینشها را حق می‌دانیم و بر اساس آن به محتوای علوم نگریسته و آن را تغییر می‌دهیم، چگونه ممکن است اندیشه‌مندی هرچه را غیر از خداست، نیازمند به خداوند بلکه عین نیاز به او ببیند (فاطر، آیه ۱۵، صافات آیه ۹۶، زمر، آیه ۶۳) و نظام جهان را حکیمانه و عادلانه ببیند (الرحمن، آیه ۷، نساء آیه ۴۰، کهف آیه ۴۹) انسان را اولاً دارای فطرت مشترک بداند و ثانیاً این فطرت را الهی بشمارد (روم، آیه ۳۰) و هدف از آفرینش انسان را عبادت حق و قرب به او بداند (ذاریات، آیه ۵۶، بینه، آیه ۵، تغابن، آیه ۱۱) و جهاد در راه او را موجب راهیابی‌های عظیم به شمار آورد (عنکبوت، آیه ۶۹) ایمان و تقوا را جالب و جاذب برکات آسمانی و زمینی محسوب کند (اعراف، آیه ۹۶) و برطرف شدن تزلزل را در یاری خدا بداند (محمد، آیه ۷) و هیچ آفریده‌ای را بر قدرت نبیند (آل عمران، آیه ۱۶۰) در عین حال تحقیقات او «منظومه‌ای معرفتی» باشد که تفاوت چشمگیر و غیر قابل اغماضی با منظومة معرفتی اندیشه‌مندی که چنین بینشهایی ندارد، نداشته باشد؟ 

هرگاه یک پژوهشگر بر اساس بینش‌اسلامی، منظومه معرفتی علوم مختلف را بررسی کند، ممکن است یکی از تصرفات ذیل را انجام دهد: 

یک ـ تصحیح؛گاهی به نظر می‌رسد قضایایی که در یک علم بیان شده می‌بایست براساس بینش اسلامی، یک قیدی به آن اضافه شود که اگر این قید اضافه شود، آن مطلب صحیح بوده و اگر اضافه نشود؛ آن مطلب غلط می‌شود این روش را «برخورد تصحیحی» می‌نامیم. 

دو ـ تهذیب؛ در بعضی اوقات یک قضایا و آموزه‌هایی در یک علم یافت می‌شود که ما براساس بینش اسلامی با کل آن مخالفیم؛ یعنی بگونه‌ای است که با اضافه کردن قید یا قیودی نمی‌توان آن را پذیرفت؛ در این صورت اصل آن آموزه را باطل دانسته و آن را حذف می‌کنیم. این روش را «برخورد تهذیبی» می‌نامیم؛ یعنی ما علم را از وجود این گزاره‌ها پاک می‌کنیم. 

سه ـ تکمیل؛گاهی براساس کتاب و سنت و بینش‌های اسلامی، مطالبی را به یک علم می‌افزائیم، این اضافه کردن غیر از قید زدن و تهذیب است، این روش را «برخورد تکمیلی» می‌نامیم. 

چهار ـ توجیه؛ گاهی براساس معارف اسلامی، سیر و سلوک علم توجیه می‌شود؛ یعنی همانگونه که قبلا گفته‌ایم؛ همیشه علم حصولی برای رسیدن به اهدافی تولید شده و آموخته می‌شود، معارف اسلامی در تعیین هدف دستیابی به علم و آموزش آن تأثیر می‌گذارد، این روش را «برخورد توجیهی» می‌نامیم. 

به عبارت دیگر هر علمی یک نوع سیر و سلوک است، چنان که ملاصدرا نیز اسم کتاب فلسفی خود را اسفارالاربعه یعنی سفرهای چهارگانه می‌گذارد، بدون شک هر سیر و سلوکی، جهتی دارد. زمانی که ما بخواهیم با معارف اسلامی به این سیر و سلوک جهت بدهیم، این را برخورد توجیهی می‌نامیم. 

چون هدف غایی همه مسلمانان قرب به خداست، این هدف باید در همه علوم مد نظر قرار گیرد. البته این قرب به خدا یک هدف‌نهایی است که در همه جا حضور دارد؛ یعنی اهداف متوسط واهداف خرد و مشخص متناسب با قرب الهی در هر علم وجود دارد تا جایی که آن اهداف مشخص در ارتباط با علومی مانند جامعه‌شناسی، اقتصاد و روان شناسی و دیگر علوم‌ انسانی طرح می‌گردد. عده‌ای که دربارة معارف اسلامی و حتی اصل وجود خدا شک دارند، وقتی این حرفها را می‌شنوند، مسخره می‌کنند و فرضا می‌گویند؛ آیا شما جامعه‌شناسی می‌خوانید تا قرب به خدا پیدا کنید؟ ! 

این برخورد توجیهی، برخورد مهمی است، یک جامعه‌شناس منتقد بنام سی رایت میلز انتقاد می‌کرد و می‌گفت چرا جامعه‌شناسی اینگونه جهت‌دهی شده است که جامعه‌شناسان این همه روی مسئله ادبیات کودکان وقت صرف می‌کنند، به جهت این‌که مرفهین برای بچه‌های خود به آن نیاز دارند، اما سوء استفاده از کودکان در کارهای سخت در دنیا، آن هم ظالمانه به صورتی که در یک وضعیت بهداشتی بد، بسیاری از آنها جان می‌سپارند، مورد غفلت مطالعات جامعه‌شناسان قرار گرفته است. ایشان معتقد بودند که این گونه کار کردن بسیار ظالمانه است، وجدان کجا رفته است؟ انسانیت کجا رفته است؟! 

غربی‌ها کوشش زیادی دارند که برخورد توجیهی انجام نگیرد تا بتوانند از نخبگان علمی در جهتی که خودشان می‌خواهند استفاده کنند. غربی‌ها القاء می‌کنند که علم آموزی صرفاً برای دانشمندشدن است، در حالی که درعمل اینگونه نیست و آنها برای حرکتهای علمی خود مقاصدی دارند. 

اگر علمی (منظومه معرفتی‌ای) چهار تحول و تغییر پیش گفته (تصحیح، تهذیب، تکمیل و توجیه) در آن رخ دهد، رنگ، بو و طعمی پیدا می‌کند که نامش را اسلامی می‌گذاریم. جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، علوم تربیتی، اقتصاد و حتی فیزیک و شیمی بر این اساس قابل تغییر است. 

این بحث، یک بحث معرفت شناختی است، پس در برابر آن نفیاً و اثباتاً باید از این دیدگاه، موضع گرفت. بنابراین نمی‌توان از خود عالمان علوم، این بحث را پی‌جست، مثلاً نباید از یک جامعه شناس، سؤال شود که آیا شما درسی به نام جامعه‌شناسی‌اسلامی خوانده‌اید؛ زیرا جامعه‌شناسی‌اسلامی، یک شاخه از شاخه‌های جامعه‌شناسی در عرض جامعه‌شناسی شهری، روستایی و ... نیست؛ بلکه این تقسیمی است که در ارتباط با معرفت جامعه شناختی مطرح است نه در ارتباط با شعبه‌های جامعه‌شناسی. 

البته مطالعه گزاره‌های علوم و تصحیح، تهذیب، تکمیل یا توجیه آنها به معنای بررسی سرشاخه‌های علوم و بی‌توجهی به زیربناها نیست. بلکه توجه به این گزاره‌ها به جهت «مدیریت بهره‌وری» و استفاده بهینه از محتوای علمی علوم موجود است، برای مدیریت بهره‌وری نباید کارهای موازی و کارهای تکراری انجام شود. آنچه را که عالمان علوم مختلف ـ ولو کفار ولو افرادی که مسلمانند اما غیر از ما هستند ـ بدست آورده‌اند، سر تا پا غلط نیست. بفرمایش علی (ع): یؤخذ مِن هذا ضِعثٌ و مِنُ هذا ضِغثٌ فَیمز جان ؛ یعنی آنها حق و باطل را با هم ممزوج می‌کنند و به همین جهت از یک مقبولیتی برخوردار می‌شوند. 

اگر حرف دانشمندان غربی سر تا پا غلط بود، نمی‌توانستند یک عده شاگردهای باهوش را جذب خودشان کنند. ما نباید بصورت ناخوداگاه و با نحوه برخوردمان، مغز آنها را کچ تلقی کنیم. بعضی از این اندیشمندان جزو نفرات اول کنکور بودند، مسئله دیگر اینکه همه این افراد، سیاسی و مغرض نیستند. 

مثلاً یک دانشجو می‌گفت من وقتی حرفهای پارسونز را نگاه کردم، شیفته پارسونز شدم، آیا این شیفتگی معنایش این است که سر تاپای حرف پارسونز غلط است و این جوان هم بی‌استعداد و بی توجه است؛ اما متاسفانه جذب شده است!! ما این معنا را قبول نداریم؛ می‌گوییم پاسونز هم وجهی از حقیقت را دیده است؛ ما هم مخالف شیفتگی هستیم و هم با غیر اصول گرایی مخالفیم. 

اصول‌گرایی صحیح‌ترین نوع برخورد در این مسئله است، توجه به زیربناها و توجه به تحول در روش برای تحول در گزاره‌ها یک امر طبیعی و لازم است، فیلسوفانی مانند آیت الله مصباح هیچ‌گاه بی‌توجه به زیربناها و روشها نبوده‌اند و هیچ‌گاه قصد ما از تحول در علوم انسانی، تغییر سرشاخه‌ها و گزاره‌های تنها نیست. فرضاً ما در تعریف جامعه‌شناسی، به تعاریف جامعه‌شناسان پوزیتیویسم بسنده نکردیم؛ بلکه با دسته‌بندی آن تعاریف و ملاحظه مابه‌الاختلاف و مابه‌الاشتراک آنها و بررسی بینش‌های خود، تعریف جدیدی ارایه دادیم. 

به عبارت علمی‌تر، علمی که هویت مجموعی دارد و منظومه‌ای معرفتی است و به صورت یک جریان می‌باشد، چنین چیزی هرگز نمی‌تواند صرفاً مجموعه‌ای از بدیهیات باشد. این علوم مبادی و مسائلی دارند که قطعاً مسایل آن بدیهی نیستند، البته مبادی علوم به دو بخش تصوری و تصدیقی تقسیم می‌شوند که دراین بحث تنها مبادی تصدیقی مورد بحث است. 

حال برای بررسی نحوه تغییر مبادی تصدیقی علوم باید به طبقه بندی علوم توجه شود. در طبقه بندی علوم، برخی علوم، پایه محسوب می‌شوند، منظور از علوم پایه در اینجا، علومی هستند که خود بر علمی تکیه ندارند، بلکه علوم دیگر به گونه‌ای بر آنها متکی‌اند؛ مانند منطق، شناخت‌شناسی و فلسفه. علوم دیگری نیز هستند که در همان حال که ممکن است پایه‌ای برای برخی دیگر باشند، خود بر پایة علوم دیگر استوارند؛ مثل فیزیک، شیمی و زیست شناسی، مبادی تصدیقیه علوم پایه، بدیهی است و اگر چنین نباشد ترکیبی از بدیهیات (اصول متعارفه) و اصول موضوعه است، اما مبادی تصدیقیه دیگر علوم سرتاپا بدیهی نیست. این سخن، لوازمی دارد: 

اولاً: هیچ علمی همة وجوه و اجزایش بدیهی نیست، از این رو، هر علمی را باید از طریق تحصیل، واجد شد و در مورد هیچ علمی به جهتی که ذکر شد؛ اشکال تحصیل حاصل مطرح نمی‌شود. حال که چنین است؛ می‌گوییم: تحصیل علم، یک سلوک است؛ سلوک حقیقی با قوای ادراکی در ذهن، سلوک هم یک نوع عمل است. عمل نیز پیوسته مسبوق به انگیزه است و انگیزه به بینش‌های بنیادی وابسته است. پس با تحول بینش‌های بنیادی، انگیزه‌ها متحول می‌شوند و با تحول انگیزه‌ها، نحوة سلوک متحول می‌شود و با تحول نحوة سلوک، نحوه تحصیل علم تغییر می‌کند. به همین دلیل، رو آوردن به یک علم یا رشد بخش‌های مختلف یک علم، با اختلاف بینش‌های بنیادی متفاوت می‌شود. این حقیقتی است که با توجه به تاریخ علوم و جغرافیای پیدایش و بالندگی آنها، به خوبی قابل فهم است. 

ثانیاً: هیچ علمی نیست که در طبقه‌بندی علوم، بیرون از طبقات قرار داشته باشد؛ یا در طبقات فوقانی قرار دارد یا در طبقات زیرین. اگر در طبقات فوقانی باشد، قطعاً ابتنای منطقی و معرفت شناختی بر طبقات زیرین دارد. بنابراین هر مکتبی در طبقات زیرین شکل گیرد یا انتخاب شود، در طبقات فوقانی تأثیر گذاشته و آنها را در حال و هوای خود نگه خواهد داشت. 

البته علوم پایه ـ هر چند در طبقه زیرین هستند ـ نیز به گونه‌ای متأثر از علوم بعد از خود هستند، بی‌آنکه چنین تأثیری مستلزم دور باشد. البته نحوه تأثیر می‌تواند به گونه‌های مخلتفی باشد.

بنابراین هیچ اشکالی ندارد که حتی علوم پایه مثل منطق یا فلسفه تقسیم به اسلامی و غیراسلامی می‌شوند در حالی که از نظر طبقه بندی منطق و فلسفه، قبل از معارف دینی قرار می‌گیرند.

بنابراین در این تأثیر و تأثر، قبول جواز تقسیم علوم فوقانی به اسلامی و غیراسلامی، امر مشکلی نیست. چرا که طبقات فوقانی بر طبقات زیرین ابتنای منطقی و معرفت شناختی دارند. 

لذا هر مکتبی در طبقات زیرین شکل گیرد یا انتخاب شود در علوم فوقانی تأثیر گذاشته و آنها را در حال و هوای خود نگه خواهد داشت. به عبارت دیگر در علوم فوقانی دو تغییر حتمی است: 

الف ـ اصول موضوعه‌ای که از آنها برای اثبات مسایل علم سود می‌بریم، تغییر خواهند کرد. یعنی هیچگاه کسی که دیالکتیکی با مسایل برخورد می‌کند و کسی که پراگماتیستی یا اگزیستانسیالیستی و یا بر طبق منطق کلاسیک برخورد می‌کند، هرگز از یک نوع اصول موضوعه استفاده نخواهند کرد. 

ب ـ نحوه نگرش به پدیده‌ها و امور متفاوت خواهد بود. اینکه به آنها با این پیش فرض بنگریم که حکیمانه تنظیم شده‌اند و هویت «از اویی و به سوی اویی» دارند با موقعی که چنین پیش فرضی نداشته باشیم، به یک صورت نخواهد بود. 

جمع بندی نظریه تهذیب

خود استاد میرسپاه در پایان مقاله‌اش، نظریه‌ تهذیب را این چنین جمع بندی می‌کند؛ 

۱ـ وقتی سخن از اسلامی یا غیراسلامی بودن یک علم می‌رود؛ اسلامی یا غیراسلامی بودن خود آن علم مراد است نه علمای آن یا کاربرد آن علم.
۲ـ وقتی می‌گوییم یک علم، اسلامی است، هرگز نمی‌خواهیم به ادنی مناسبت اکتفا کنیم، هرچند ادنی مناسبت برای نسبت دادن آن به اسلام کافی است. 
۳ـ دایره ادعای امکان تقسیم علم به اسلامی و غیر اسلامی، شامل جمیع علوم ـ به معنایی که گذشت ـ می‌شود؛ اما ما را در این مقاله به علم پایه، مثل منطق و فلسفه و علوم نزدیک به پایه، مثل فیزیک و شیمی، کاری نیست. همچنین، سخن در اصل، راجع به علوم حقیقی است؛ اما علوم وضعی را نیز به همین طریق می‌توان قیاس کرد. 
۴ـ معنای اسلامی کردن یک علم این است که روآوردن به آن، رشد بخش‌های معینی از آن، مجموعه اصول موضوعة آن و نحوه نگرش به پدیده‌ها و امور واقع، همه براساس بینش‌های اسلامی، تصحیح شده باشند و در صورت عدم امکان تصحیح، علم مورد نظر از آن مسایل تهذیب شده باشد. 
۵ـ مسائلی که به مقتضای تعالیم کتاب و سنت باید به آن علم افزوده شود، افزوده شده باشند، پس علم مورد نظر ما، تکمیل نیز گشته است.
۶ـ تحصیل هر علمی، گونه‌ای سیر و سلوک است. در علم اسلامی این سیر و سلوک با معارف اسلامی توجیه شده است. علمی که تصحیح، تهذیب، تکمیل و توجیه شده باشد؛ چگونه ممکن است دارای رنگ و بو وطعم ویژه‌ای نباشد؟ ذره‌ای به علمیت آن آسیب نرسیده است؛ چه در این فرآیند نه اختلاط و جابه جایی غلط روش‌ها مطرح است و نه کاستن واقع‌بینی؛ این ویژگی را که از آنِ خودِ علم است. به اسلامی وصف می‌کنیم؛ نه عالمِ یا کاربرد آن علم را. 

براساس متن مصاحبه با ایشان، نکات دیگری را می‌توان به این جمع بندی اضافه نمود: 

۱ـ پوزیتیویستها مدعی بودند که علم آن چیزی است که تنها با روش تجربی بدست بیاید، این حرف غلط است، علم ممکن است با روش تجربی، روش تعقلی، روش شهودی و یا روش تعبدی به دست آید. البته شاید بگویند تعبد که با علمی بودن سازگار نیست، اما تعبدی که ریشه در تعقل داشته باشد و مبانی‌اش به اثبات رسیده باشد، هیچ اشکالی ندارد. 
۲ـ در جای خودش ثابت شده است که اگر به طرف علوم تعبدی نرویم خودمان را محروم کرده‌ایم؛ خودمان را از یک سلسله انوار (نورهای هدایت بخش) محروم کرده‌ایم. 
۳ـ ما دین اسلام را حق می‌دانیم و معتقدیم این دین به ما بینش‌هایی می‌دهد که براساس آنها می‌توان علوم را تهذیب نمود. 
۴ـ در معرفت‌شناسی، یکسری مبانی یقینی و مشترک داریم که جهانی است و مربوط به کشور یا ملت خاصی نیست، بنابراین نمی‌توان گفت که هرکسی برای خودش یک مبنایی دارد. 
۵ـ کار علمی از علوم پایه؛ یعنی ابتدا از معرفت شناسی و منطق و فلسفه آغاز می‌شود و براساس طبقه‌بندی علوم به تدریج به جهان‌بینی اسلامی می‌رسد؛ بنابراین در نگاه درجة یک به علوم، تقدم تعبد بر معرفت‌شناسی، غلط است و چنانچه کسی به آن معتقد شود، مستلزم قبول پلورالیزم است و یک اندیشمند مسیحی اگزیستانسیالیست هم می‌تواند ادعا کند که من براساس تعبد به مسیح و وجدان خودم به تحصیل علوم پایه و دیگر علوم پرداخته‌ام. 

۷) راهبردها، برنامه وسازمان پیشنهادی 

نگارنده از راهبردها و برنامه‌های مکتوب صاحبان نظریه تهذیب علوم بعنوان اسناد بالا دستی برنامه‌ریزی در موسسات مربوطه اطلاعی ندارد؛ اما با توجه به اینکه فعالیت موسسات مربوط مانند پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و موسسه امام خمینی در منظر همه و در محیط شهر مقدس قم در حال فعالیت هستند، استنباط خود را از راهبرد و برنامه وسازمان پیشنهادی این نظریه به قرار ذیل ارایه می‌کنم. هرچند به نظر می‌رسد فعالیت اکثر موسساتی که در کشور به دنبال اسلامی کردن علوم هستند، متأثر از راهبردهای این دیدگاه است، ولو اینکه نانوشته است.

الف: راهبردهای این دیدگاه : 

۱ـ جذب امکانات سخت افزاری و نرم افزاری و لوازم پژوهش 
۲ـ تربیت نیروهای پژوهشگر و دارای تحصیلات دینی و علمی؛ بگونه‌ای که اکثر دانش آموختگان این مراکز طلبه بوده و ضمن ادامه تحصیل در حوزه علمیه به تحصیل یک رشته از انواع رشته‌های علوم انسانی مانند روان شناسی، جامعه‌شناسی، اقتصاد و ... می‌پردازند.
۳ـ پالایش و تهذیب محتوای علوم انسانی از طریق عرضه به آموزه‌های دینی؛ همه پژوهشگران این مراکز سعی می‌کنند پس از یافتن تخصص در یک رشته علمی و مطالعه و بررسی یک مسئله در یک علم، بر مبنای روش تهذیب به اصلاح محتوای علوم انسانی پرداخته و نتیجه کار را به صورت مقاله یا کتاب ارایه دهند.

ب: برنامه و سازمان پینشهادی دیدگاه 

۱ـ تأسیس مراکز آموزشی دوزیست (حوزوی و دانشگاهی) مانند موسسه امام خمینی: یعنی برای تسلط طلاب علوم دینی به علوم انسانی روز و پژوهش و تهذیب آن، تحصیل طلاب در دانشگاه در رشته‌های مربوطه نیاز بود که موسسه امام خمینی، بخش بزرگی از فعالیت خود را به امر آموزش و آوردن دروس دانشگاهی در محیط حوزه علمیه قم اختصاص داده است تا به این نیاز به صورت متمرکز پاسخ گوید.
۲ـ کنترل اساتید دانشگاه حداقل در عرصه معارف اسلامی از طریق نهادهای مربوطه تا باعث گزینش اساتید متعهد و متخصص در معارف اسلامی گردد.
۳ـ تدوین کتب درسی جدید در عرصه علوم انسانی؛ همانگونه که قبلا اشاره شد، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه که بعدها به پژوهشکده و پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ارتقاء یافت؛ در ارتباط با سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت) به دنبال تدوین کتب درسی جدید و متناسب در عرصه علوم انسانی پرداخت.

فصل دوم: تحلیل و ارزیابی این دیدگاه 

نظریه تهذیب آنگونه که استاد میرسپاه قرائت می‌کند، قوتهای زیادی دارد؛ هرچند به نظر نگارنده ضعف‌هایی نیز دارد که در این قسمت به برخی از نکات قوت و ضعف اشاره می‌کنیم.

۱) نکات قوت 

برای ارایه مطالب بصورت روشن قوتها را در سه جنبه اصلی این بحث؛ یعنی علم‌شناسی، دین‌شناسی و ماهیت علم دینی دسته‌بندی می‌کنیم. هرچند یکی از زوایای اصلی دیگر این بحث؛ معرفت شناسی است که در این نوشته مختصر مجال بررسی آن نیست. 

الف ـ در عرصه دین‌شناسی؛در دیدگاه تهذیبی، از مفهوم دین حداقلی تبری جسته می‌شود و اینگونه توصیف نمی‌شود که دین تنها برای هدایت انسان به سوی زندگی اخروی و سعادت اخروی است، بلکه در یک نگرش حداکثری، معتقد است که دین اسلام چیزی است که به تمام شئون زندگی انسان؛ اعم از فردی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، قضایی و بین المللی رنگ جدید و ارزش جدید بخشیده و همه این شئون را با خدا مرتبط می‌سازد. 

ب ـ در عرصه علم‌شناسی؛ در دیدگاه تهذیبی‌ها با این حال که علم را کشف از واقع می‌دانند، اما به دلیل قبول دخالت عناصر غیر معرفتی مانند اخلاقیات و ارزشها در علم؛ برخوردی منفعلانه نسبت به علم سکولار ندارند تا آن را مانند وحی منزل، فرض نموده و برای رشد علم تنها به فکر ترجمه افکار شرقی و غربی باشند؛ بلکه علم را ثابت ندانسته و از مقوله‌ای قابل تغییر و تحول دانسته و با طرد علم سکولار به دنبال دستیابی به علوم و فرهنگ اسلامی هستند. 
از سوی دیگر معتقد به امکان جهت دهی به علم بوده و معتقدند کلیه علوم از چهار جنبة؛ یعنی کارآمدی، محتوا، روشها و حتی مبانی قابل جهت دهی براساس بینش‌های اسلامی است. 

ج ـ در عرصه علم دینی؛در این دیدگاه، با حصر روش علمی در روش تجربی، انگونه که پوزیتیویستها طرفدار آن هستند، مخالفت شده و ضمن اصل دانستن روش تعبدی (بهره‌گیری از کتاب و سنت به روش اجتهادی) نسبت به روشهای تجربی، شهودی و تعقلی، دخالت دین در علم را تنها به گردآوری محدود نمی‌کند و معتقد است که نه تنها دین در داوری دخالت می‌کند و از این طریق علم را دینی می‌کند؛ بلکه اساساً تفکیک این دو در واقعیت ممکن نیست و همیشه گردآوری براساس یک داوری خاص صورت می‌پذیرد. 
علاوه براین، تهذیبی‌ها معتقدند دین اسلام می‌تواند در تمام طبقات علوم؛ یعنی علوم پایه، علوم میانی و علوم روبنایی دخالت نموده و به آن رنگ اسلامی بدهد و حتی علاوه بر جهت دهی کاربری علوم، آموزه‌ها، روشها و حتی مبانی علوم را تغییر دهد و ارزشهای دینی را بر آن حاکم کند. 

۲) نکات ضعف 

الف ـ در عرصه دین‌شناسی؛در دیدگاه تهذیبی جامعیت دین اسلام فرض شده است و این خود، نقطه قوت این دیدگاه محسوب می‌شود؛ اما به لوازم این جامعیت توجه نمی‌شود؛ بگونه‌ای که دین در یک موضع انفعالی نسبت به جریان پرشتاب تولید علوم سکولار، نقش یک ماشین امضاء را می‌یابد که براساس قاعده «توجیه» در مواجهه با علوم و گزاره‌های علمی سه راه حل بیشتر ندارد: 

الف ـ در صورت مخالفت قطعیه هر جزیی از علوم با اسلام آن را رد کند و آن را تأیید نکند.
ب ـ در صورت احراز موافقت قطعیه هر جزء، آن را تأیید کرده و امضاء کند.
ج ـ در صورت مشکوک بودن یا مظنون بودن موافقت و مخالفت اسلام با هرجزء، نسبت به آن مسکوت بماند. 

نقش دین در این صورت، همانند این است که در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران یک فیلم غربی یا شرقی، علاوه بر سانسور بعضی از بخشهای فیلم، از طریق تصحیح و تکمیل بعضی بخشها به گونه‌ای تغییر یابد و در نهایت این فرآیند به معنای ساخت فیلم اسلامی تلقی شود، در حالیکه به نظر می رسد می‌بایست براساس اموزه‌های دین یک کارگردان متعهد با یک فیلم نامه جدید و بازیگران متعهد و شیوة ابتکاری جدید و ... فیلم سازی شود؛ یعنی دین باید در موضع فعال خود سازنده مبانی، روشها و محتوای علوم جدید باشد. 

ب ـ در عرصة علم شناسی؛ در نظریه تهذیب با «نگاه بخشی» به علم و رشته‌های علمی نگریسته می‌شود، به همین دلیل در روش اسلامی کردن علوم، پاکسازی و اصلاح گزاره‌های علمی غرب تحت قالب تصحیح، تکمیل، تهذیب و توجیه پیشنهاد می‌شود؛ یا تصور می‌شود که بعضی از اجزاء و محتوای علوم انسانی غربی صحیح بوده و بعضی از اجزاء ناصحیح است و یا اذعان می‌شود که بهرحال همه اندیشه‌های متفکران غربی هم باطل نیست و ایشان هم بهره‌ای از حقیقت برده‌اند و مطالب آنها مخلوطی از مباحث صحیح و مباحث غلط است. 

در حالیکه به نظر می‌رسد وحدت کثرات مختلف در یک رشته علمی؛ اعم از «غایت، موضوع، مسایل، روش و مبانی» آن بصورت وحدت حقیقی است نه وحدت انضمامی یعنی نحوه ترکیب اجزای مختلف علم به صورت انحلالی است؛ مانند وجود گاز اکسیژن در آب نه ترکیب انضمامی مانند معدن طلا که بگوییم طلا و خاک با هم مخلوط شده و باید از این معدن استخراج شود و خاک و طلا از هم جدا شود. به عبارت دیگر حضور مبانی (پارادایمها، پیش‌فرضها، اصول موضوعه‌ها) و روش و حتی غایات در تک تک گزاره‌های علوم انسانی غربی بگونه‌ای است که این امور «بُعد» آن گزاره‌ها شده و جدا کردن آن ابعاد از آن گزاره‌ها غیر ممکن است و مانند این است که بخواهیم طول یا عرض را از یک جسم طبیعی جدا کنیم و یا دربارة آب بگوییم باید اکسیژن از هیدروژن جدا شود. 

از دیگر سو، براساس نظریه تهذیب، دین در مقام «ثبوت» هرگز بر علم مقدم نیست، چون کاشفیت ذاتی علم است و علم تنها در مقام «اثبات» به دلیل دخالت اخلاقیات و اعتباریات از جمله ارزشها، قابلیت دینی شدن را دارد. 

در حالی که به نظر می‌رسد برای حکومت دین بر علم و وحی بر عقل، می‌بایست منطق حقانیت بر فکر حاکم شود و ما در حوزه عمل فکری پیش از آنکه به منطق اکتشاف فکر کنیم به منطق عبودیت بیاندیشیم و منطق عبودیت را بر منطق کشف حاکم کنیم، به طوری که منطقی که بر فهم حاکم می‌شود، منطق حجیت و عبادت باشد تا مسئله اصلی این شود که ما چگونه عمل فهم خود را سامان‌دهی کنیم که بستر بندگی خدای متعال باشد و محصول آن حقانی شود. 

ج ـ در عرصه علم دینی؛چهار نکته در پیدایش علم دینی مهم به نظر می‌رسد که در نظریه تهذیب علوم و یا حداقل در قرائت استاد میرسپاه به آن کم توجه شده است؛ 

اول ـ روش استنباط اصول موضوعه و اثبات حجیت آن؛چنانچه بخواهیم علوم، دینی گردد، بی‌تردید می‌بایست نسبتِ «مبانی، روشها، اصول موضوعه» و حتی محتوای علوم را با دین تمام کنیم تا به حجیت برسد و این مستلزم اجتهاد در این مسایل و تولید روش اجتهاد متناسب با این نوع از موضوعات است که قطعا چنین چیزی نیز ممکن نیست، مگر این که از فرآیند «تعبد، قاعده‌مندی و تفاهم» عبور کند؛ یعنی براساس تعبد به دین و کتاب و سنت شکل گیرد و قواعد این روش استنباط نیز نوشته شود و بالاخره این قواعد، در مواجه با نقد و بررسی نخبگان علمی حوزه و مجتهدین قرار گرفته و ظرفیت تفاهم با مجتهدین را داشته باشد. 

هرچند در نوشته و سخنرانی‌های معتقدین به نظریه تهذیب از جمله آیت الله مصباح بر اهمیت دقتهای اجتهادی در مسئله تولید علم دینی تأکید شده است، اما تاکنون نظریه منسجمی در این رابطه ارایه نگشته است. چگونه می‌شود دربارة ارایه یک نظریه پیرامون فروعات فقهی؛ مانند اجاره یک مکان و شرایط عقد اجاره، یک استاد در دروس خارج فقه، ساعتها بحث و بررسی می‌کند، یا اینکه از صدر اسلام تا به امروز شاید هزاران استاد درس خارج، راجع به آن فرع فقهی کتاب و مقاله نوشته‌اند، و همه ما به درستی اذعان داریم که این دقتها لازم است، اما تولید گزاره‌های علمی، روشها یا مبانی آن هم با قید اسلامی، نیاز به ‏«بحث و بررسی نسبت به روش استنباط» و ربط آن با اسلام و متون دینی، مخصوصاً کتاب و سنت ندارد؟! 

بعضی از اندیشمندان بر این اعتقادند که «روش استنباط احکام حکومتی غیر از استنباط احکام فردی است و لازمه آن تکامل در علم اصول می‌باشد؛ یعنی احکام توزیع «قدرت، ثروت و اطلاعات» و نحوه تولید «قدرت، ثروت و اطلاعات» و نحوه مصرف آنها باید معلوم شود. بنابراین باید روش استنباط دیگری داشته باشید تا احکام این امور مشخص شود.

دوم ـ روش تولید معادله و منطق علم دینی؛ چنانچه بخواهیم علم دینی تولید نماییم، می‌بایست علاوه بر روش حجیت، به روش تولید علم دینی نیز برسیم؛ یعنی مجموعه‌ای از قواعد علمی که با ترکیب آنها با یکدیگر معادله‌ای طراحی کنیم که در بین منابع مختلف شناخت؛ یعنی وحی، عقل، شهود و حس، «وحی» حاکم شود و دیگر منابع، در یک طبقه‌بندی جایگاه خود را پیدا کنند و مجموعه مبانی، اصول موضوعه و روشهای خاص هر موضوع، آنهم با وصف اسلامی در آن معادله حضور داشته باشد تا بصورت «جمعی» و حتی «اجتماعی» بتوانیم علاقه‌مندان به اسلام ناب محمدی (ص) و انقلاب‌ اسلامی را به صورت علمی هدایت کنیم تا وقتی محصلان علوم دینی و علوم دانشگاهی در انبوهی از رشته‌های مختلف پیرامون موضوعات متفاوت می‌اندیشند، براساس یک منطق علمی، دینی بیاندیشند و براساس آن معادلات دینی؛ اشتباهات خود را تشخیص بدهند و این معادلات همانند «معیار» تشخیص «صحیح از غلط» در اختیار ایشان باشد. 

به نظر می‌رسد براساس نظریه تهذیب و به کارگیری چهار عمل اصلی آن؛ یعنی تصحیح، حذف، تکمیل و توجیه، تنها یک سری افراد خاص که از نظر تحصیلات حوزوی در حد اجتهاد باشند؛ آن هم با کار فردی یا حداکثر با کار گروهی ـ که لزوماً افراد گروه نیز باید، هم دانش حوزوی و هم دانش دانشگاهی در رشتة مربوطه را داشته باشند ـ بتوان احتمالاتی را ابداع نمود که تا دلایل استنباطی و دلایل علمی آن، برای نخبگان علمی بازگو نگردد و در معرض نقد و بررسی ایشان قرار نگیرد، امکان تفاهم علمی و ارایه آن به جامعه به عنوان تولیدات آموزه‌های جدید اسلامی فراهم نمی‌آید.

هرچند اتخاذ چنین روشی ممکن باشد، با این کارهای گروهی و محفلی نمی‌توان در مقابل موج سهمگین و پرسرعت تولیدات علوم انسانی غرب و شرق ایستاد و با اثرات مخرب آن بر فرهنگ انقلابی کشور مبارزه نمود و «ابزاری» به دست پژوهشگران حوزه و دانشگاه داد که در مقابل این هجمه‌ها، به تولید علم دینی بپردازند، شاید یکی از عوامل پر رنگ نبودن حضور این نظریه در عرصه نظریات علم دینی در کشور همین نقطه ضعف باشد. 

سوم ـ روش تولید برنامه و مدل پیشرفت اسلامی؛ چنانچه بخواهیم اجتهاد و کارشناسی دینی به نتیجه برسد و نخبگان علمی کشور به غایت تولید علم دینی برسند که اداره جامعه و افراد، بر مبنای دین مقدس اسلام است و کارآمدی علم دینی را در عمل مشاهد کنند و آموزه‌های علم دینی در قفسه کتابخانه‌ها خاک نخورد، می‌بایست روش تولید مدل پیشرفت اسلامی در مقابل مدل توسعه غربی تولید گردد، امروز الگوهایی برای طراحی نحوه برنامه اجتماعی توسعه وجود دارد که توسط دولتها برای نوشتن برنامه‌های پنج ساله کشور از آن استفاده می‌شود که همه می‌دانند این الگوها برگرفته از بینش‌های اسلامی نیست. 

حال جای این سؤال وجود دارد که طراحان نظریه تهذیب علوم که خود معتقدند علم حصولی همیشه برای رسیدن به غایتی تحصیل می‌شود و ادعای علم آموختن برای علم، غلط است، برای اجرای دستورات دین و اجرائیات هماهنگ با علم دینی و همچنین نسبت به معادلات حاکم بر تولید برنامه و مدل پیشرفت اسلامی چه اندیشیده‌اند؟! 

چهارم ـ نظام فکری برای هماهنگی‌ روشهای سه‌گانه؛

چنانچه بخواهیم علم دینی تولید کنیم، می‌بایست در جایی، نسبت منطق‌های سه‌گانه را معین نموده و آنها را با یکدیگر هماهنگ کنیم. براین اساس ما سه چیز لازم داریم؛ استناد به دین، ربط به کارآمدی و نسخه دادن که این سه کار توسط سه منطق صورت می‌گیرد: ۱ـ منطق استنباط از دین ۲ـ منطق تولید معادلات علمی ۳ـ منطق اداره. البته این منطقها باید بر یک مبنای واحد اسلامی تأسیس بشوند. زیرا هماهنگی بین این سه منطق ضروری است؛ یعنی بهنجاری آنها به صورت اتفاقی انجام نمی‌گیرد. همین نقش را در علوم مدرن (غربی)، فلسفه نسبیت بر عهده دارد. فلسفه نسبیت در غرب، به مثابه فلسفه چگونه آنها، متکفل ارایه تحلیل از «تبدیل وشدن حرکتها» است که همین نسبیت به وضوح در علوم پایه غربی حضور دارد و از این طریق در سایر علوم نیز جریان می‌یابد. 

نتیجه گیری 

بر اساس نظریه تهذیب برای اسلامی کردن علوم و بازخوانی علم و فرهنگ اسلامی می‌بایست مبتنی بر بینش‌های اسلامی، با چهار شیوه‌ی«تصحیح، تکمیل، تهذیب و توجیه» به تغییر و تصرف در محتوای علوم غربی یا شرقی بپردازیم، هرچند این تغییرات منحصر در سطح گزاره‌ها نبوده و شامل روشها و مبانی هم می‌شود. 

در نکات قوت این دیدگاه طرح شد که نگاه حداکثری به دین و اینکه دین می‌تواند همه شئون زندگی فردی و اجتماعی بشر را با خدا مرتبط سازد و اینکه علم مقوله‌ای قابل تغییر بوده و براساس بینش‌های اسلامی امکان تغییر کارآمدی، محتوا، روشها و مبانی علوم، وجود دارد. همچنین این دیدگاه با حصر روش علمی در روش تجربی مخالف بوده و روش تعبدی را نسبت به دیگر روشها (تجربی، شهودی و تعقلی) اصل می‌داند. 

در نکات ضعف نیز طرح شد که براساس این دیدگاه دین در یک موضع انفعالی نسبت به جریان پرشتاب تولید علوم سکولار قرار گرفته و تبدیل به یک ماشین امضاء می‌شود. همچنین نظریه تهذیب با نگاه بخشی به علم و رشته‌های علمی، بعضی از اجزاء علم غربی را صحیح و بعضی را ناصحیح می‌داند، در حالی که وحدت کثرات مختلف یک رشته علمی (غایت، موضوع، مسایل، روش و مبانی) به صورت وحدت حقیقی است نه وحدت انضمامی؛ یعنی این امور در گزاره‌ها بصورت یک «بُعد» حضور دارد نه «جزء».

تولید علم دینی لوازمی دارد که در نظریه تهذیب به آنها کم توجهی شده است. ۱ـ روش استنباط اصول موضوعه و اثبات حجیت آن ۲ـ روش تولید معادله و منطق علم دینی ۳ـ روش تولید برنامه و مدل پیشرفت اسلامی ۴ـ نظام فکری برای هماهنگی روشهای سه گانه.


کد مطلب: 50834

آدرس مطلب :
https://www.qomnews.ir/fa/note/50834/تولید-علم-دینی-لوازم-خاص-خود

قم نیوز
  https://www.qomnews.ir