قم نيوز : آیت الله شیخ علی صفایی حائری ملقب به عین صاد از جمله اندیشمندان و بزرگان حوزه علمیه بود که از قبل از انقلاب اسلامی تالیفات و سخنان تاثیرگذاری درباره ضرورت حکومت دینی و موانع آن انجام داده بود و از این رو پس از انقلاب مورد توجه افراد مختلف قرار داشت. خاطره زیر ماجرای پاسخ تند این مرحوم به ابوالحسن بنی صدر است که از ایشان درخواست همکاری کرده بود.
مرغ من در لانه دشمن تخم نمی گذارد / ماجرای پاسخ آیت الله علی صفایی حائری به درخواست بنی‌صدر
به گزارش قم نیوز حجت الاسلام و المسلمین سید مجید پورطباطبایی، از شاگردان مرحوم آیت الله شیخ علی صفایی حائری در صفحات شبکه‌های اجتماعی، خاطره‌ای از رویارویی تاثیرگذار و پاسخ صریح آن مرحوم به درخواست همکاری ابوالحسن بنی صدر، رییس جمهور مخلوع ایران، داده است که در زیر می‌خوانید:

مرغ من در لانه دشمن تخم نمی‌گذارد
حجت الاسلام سید مجید پورطباطبایی نوشته است:‌ «افطار یازدهمین شب ماه رمضان منزل حجت الاسلام والمسلمین موسی صفایی زید عزه ، پسر دوم مرحوم حاج شیخ ره، به عنوان دوازدهمین روضه ماهانه موسسه لیله القدر بودیم.

بر اساس طراحی جلسات یکی از دوستان خاطره ای از ایشان تعریف کرد.خاطره ایشان باعث شد تا شرح ماوقع به یادم بیاید و آن را قلمی کنم.

اواخر سال 59 بود که یک روز ظهر سر سفره حاج شیخ (ره) در منزل ایشان ( موسسه لیله القدر فعلی ) نشسته بودیم تا قابلمه آب گوشت را بیاورد.

قبل از این که حاج شیخ از در آشپزخانه وارد شود، از در کوچه سه نفر مرد شیک پوش و کراواتی وارد شدند، به قرینه تصاویری که از سلامتیان دیده بودم او را شناختم. وارد شدند ، از سفره ولو ، و خانه سقف ضربی و خرسک پشمی ضخیمی افتاده کف اتاق و دوستان طاق و جفت سر سفره و هیاهو و خنده رفقا به شدت تعجب کردند. 

سلامتیان ( رئیس دفتر بنی صدر و سردبیر روزنامه انقلاب اسلامی) از یکی از دوستان پرسید: " ببخشید منزل آقای دکتر صفایی حائری همین جاست"

دوستمان که به واسطه در رفتگی پا، پایش دراز بود با خنده جواب داد: "از کی تا حالا شیخ ( آن موقع هنوز حج مشرف نشده بود)دکتر شده و ما خبر نداشتیم "

بعد با صدای بلند سمت آشپزخانه گفت : "اقای صفایی بیایید براتون مهمون اومده."

حاج شیخ، که مثل همیشه پیراهن سفید بلندش روی شلوار سفیدش افتاده بود قابلمه بزرگ روحی به دست که در آن آب گوشت لپر می زد و پلاستیکی پر از نان های سنگک خشک شده از یک پله در چوبی کوچک آشپزخانه از اندرونی به زحمت  بیرون آمد، آستینش هم کمی چرب شده بود . 

قابلمه را کف سفره گذاشت و رو به رفقا کرد که نان ها را ترید کنند ، بعد رو به سلامتیان و دوستانش برگشت و سلام کرد و گفت: " بنده علی صفایی هستم ، امری داشتید"

سلامتیان و دوستانش که از دیدن آن صحنه کاملا شوکه و گیج شده بودند . نیم خیز سلام کردند. حاج شیخ به سر سفره دعوتشان کرد و به یکی از دوستان گفت :
"بچه ها به اقایان قاشق بدهید:

ترید آب گوشت آماده شده بود, همزمان بیش از ده دوازده قاشق داخل قابلمه می شد ، دست حاج شیخ هم یکی از آن دست ها بود ، قاشقش را بیرون آورد و به سلامتیان تعارف کرد، فکر می کنم او را شناخته بود.

سلامتیان مانده بود که قاشق ترید را بگیرد یا نگیرد، با اکراه گرفت ، حاج شیخ در حال خنده  رو به آن دو نفر دیگر کرد و گفت : "اگر جلو نیایید ، این قوم یاجوج و ماجوج چیزی ته قابلمه باقی نمی گذارند"

سلامتیان با ادبیاتی لفظ قلم و کتابی گفت؛ "جناب دکتر ، آقای دکتر بنی صدر خدمت جناب عالی عرض سلام داشتند و تقاضا داشتند تا جناب عالی منت بگذاریدو  مسوولیت صفحه اندیشه رورنامه انقلاب اسلامی را بپذیرید"

بعد شرحی درباره گستره توزیع و فراگیری رورنامه انقلاب اسلامی و توجه جامعه فرهیختگان و نخبگانی مطرح کرد.

حاج شیخ لبخند زد و یک قاشق دیگر که از چنگ آن ده دوازده نفر نجات داده بود به بغل دستی سلامتیان تعارف کرد و گفت: "میل کنید نان خشک هایش کپک زده نیست ، نون مون تموم شده ، الان هم ساعت 3 بعداز ظهر نونوایی بسته است ، برای آب گوشت و آب دوغ  هم نون سنگک خشک بهتر است ، حتما تجربه دارید"

سلامتیان هم چنان در حال توضیح بود، حاج شیخ گفت: "ببخشید یادم رفته بود پیاز بیاورم ، اجازه بدهید بروم همرا با  گوشت کوبیده پیاز هم بیاورم ، با آب گوشت پباز می چسبد، اگر گوشت کوبیده را آورده بودم این نان خشک ها و قابلمه آب گوشت که بنابر تعداد این برو بچه ها آب جوش سماور هم بهش اضافه شده رو دستم می ماند تا شب "

شیخ رفت و پیاز و گوشت کوبیده را آورد. مجددا سلامتیان ادامه داد : "جناب دکتر نظرات تان راجع به بخش اندیشه روزنامه انقلاب اسلامی چیست؟ ایده خاصی دارید؟" 

مرحوم شیخ گفت : "ببخشید نون تازه نداشتیم ، ببینم اگه چیزی از ترید ها ته قابلمه باقی مانده است گوشت کوبیده را برایتان رویش بریزم"

بعد بلند شد برود پشقاب بیاورد. سلامتیان افزود: "زحمت نکشید جناب اقای دکتر ! لطفا پاسخ مرا بدهید"

ایشان که نیم خیز شده بود با لبخندی نیمه شوخی، نیم جدی پاسخ داد: "بنده علی صفایی حائری، فرزند مرحوم عباس صفایی حایری و نوه شیخ محمد علی صفایی حائری هستم که قبرش بالای سر آیت الله سید محمد خوانساری در بالاسر حرم حضرت معصومه سلام الله علیها واقع است ، حرم که رفته اید؟"

مساله جالب شده بود ، دست ها دیگر داخل قابلمه نمی رفت ، همه خوردن را فراموش کردند و منتظر ادامه این روبارویی بودند ، سلامتبان رییس دفتر ریاست جمهوری با کت و شلوار اتو کشیده که دو زانو نشسته بود و شیخ که کنار سفره پاهایش را هم دراز کرده بود.

باز سلامتیان تقاضای خود را با عبارات قلمبه سلمبه دیگری مطرح کرد، شیخ رو به او چهار زانو نشست و گفت: "ببینید اقائ.. راستی سر کار هنوز خودتان را معرفی نکرده اید؟"
سلامتیان گفت: " بنده از دوست داران مطالب حضرت عالی و رییس دفتر جناب اقای دکتر بنی صدر ، ریاست جمهوری محترم هستم.:

شیخ گفت: "خوب حالا فهمیدم"
و بعدادامه داد و گفت: "بچه که بودیم و هنوز مرحوم  مادرم که برای ریختن گردو به بالای درخت در وشنوه نرفته بود و از درخت به پایین پرت نشده و فلج نشده بود برای من و دو برادرم و دو خواهرم پنج تا مرغ خریده بود . البته به نام بچه ها بود ولی به کام جمع.
مرغ ها تخمی بودند ، روزی یک عدد تخم می کردند ، مرغ های خواهران و برادرانم در جاهای دم دستی تخم می گذاشتند و مادرم آن ها را تصاحب می کرد تا به زخم شام شب و یا نهار فردا بزند، ولی مرغ من جلب بود ، اوائل که اصلا تخم نمی گذاشت و بعد هم که تخم گذار شد ، جاهایی تخم می گذاشت که قابل دسترس نبود و مادرم نمی توانست از آن ها بهره ببرد"

بعد روی دو پایش مستقیم صورت به صورت سلامتیان نشست و گفت: "آقای سلامتبان از در که وارد شدم شما را به خصوص شناختم ، به دکترتان جواب سلام مرا برسانید و بگوبید علی صفایی حائری نه دکتر صفایی گفت: "مرغ من در لانه دشمن تخم نمی گذارد و داخل درطرح دیگران نمی شود:

بعد بلند شد و به اندرونی رفت . لقمه در دهان دیگران ماسیده بود ، سلامتیان و اذنابش که نمی دانستند چه کنند. چند لحظه ای درنگ کردند، و بعد با عصبانیت از خانه خارج شدند.

انتهای پیام / 105
https://qomnews.ir/vdchi6nq.23nqkdftt2.html
نام شما
آدرس ايميل شما

حدا رحمت کنه استاد رو واقعا کم نظیر بودند.