شنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۵۵
کد مطلب : 105813

چرا حسرت روزهای سخت دهه شصت بر دل ما مانده است؟

قم نيوز : روزهای سخت و پر از اشک دهه شصت، روزهای پر از صف بستن برای همه چیز، یکی از حسرت‌های نسل جدید و همچنین نسلی است که خودش آن روزها را با تمام سختی هایش درک کرده است. چه چیزی باعث شده تا حسرت آن روزهای سخت را داشته باشیم؟
چرا حسرت روزهای سخت دهه شصت بر دل ما مانده است؟
چرا حسرت روزهای سخت دهه شصت بر دل ما مانده است؟
به گزارش قم نیوز همیشه این سؤال به ظاهر بی جواب بوده که چه شد که سرنوشت بنی اسرائیل به این‌جا کشید؟ قوم برگزیده‌ای که برای یاری منجی خاتم تربیت شد اما به وضعی رسید که تمام قد در مقابل خداوند قرار گرفت! مقدمه را ول می‌کنم و زودتر حرف اصلی‌‌ام را می‌گویم؛ چرا دهه شصت حتی برای آنها که دهه هفتادی اند و نسیمی از آن دوره حس کرده‌اند و حتی‌تر برای دهه هشتادی‌ها و اگر ملامت نشوم دهه نودی‌ها، که اساساً تصویری مبهم از آن دوره دارند، جذاب است؟ جنگ و قحطی و فرار از بمباران و صف‌های طویل برای همه چیز( این همه چیز واقعاً همه چیز است ها) و نبود پدر و برادر در خانه و... این‌ها جذابیت دارد؟

اگر کمی از یکی از این مشکلات را حس کرده باشید، می‌دانید که هيچ‌کدام‌شان جذبه ندارد! پس چه بوده که این‌طور حسرت آن روزها را به دل ما گذاشته؟ بعضی می‌گویند «هم‌دلی» راز نهفته در آن دوره است. بعضی هم از خانه‌ی مادربزرگ و حوض آبی و ماهی قرمز و گلدان شمعدانی می‌گویند. من اما فکر می‌کنم دلیلش این‌ها هم نیست. یعنی هست ها. اما این‌ها همه‌اش نیست. سرّ آن روزهایی که دیگر برنمی‌گردد باید جای دیگری باشد. یک جایی ورای آن صف‌ها و کمبودها و نبودن‌ها و دل‌خوشی‌های کوچک و رنگی رنگی.

رازش را شاید بتوان در جایی که بوی باروت و گوشت کباب شده و و زمین تفتیده و سرمای استخوان‌سوز و صدای انفجار و پرده‌های پاره شده‌ی گوش‌ها سکه‌ی رایج بود، پیدا کرد. آن‌جا که یک هدف وجود داشت و هرکس هرجا که بود، به اندازه توانش به دنبال تحقق آن بود؛ یکی لباس‌های پاره از گلوله‌ی دشمن و رنگین از خون برادر را می‌شست. دیگری از پول لیف‌بافی، دستکش و کلاه و شال‌گردن می‌بافت و یکی دیگر پوتین‌هایش را قبل از ورود به معبر جا می‌گذاشت. همه برای آنچه که به آن باور و ایمان داشتند، حرکت می‌کردند. ایمان داشتند که هرکدام‌شان قطعه‌ای از پازلی هستند که قرار است تکمیل شود. خیلی طولانی شد.
 
حالا اما نه خبری از آن پازل است و نه خبری از آن هدف. موریانه‌ای که از درون خودمان رشد کرد و پر و بال گرفت، همان که اسمش را گذاشته‌ایم «روزمرگی» خیلی وقت است که از درون ما را تهی کرده و حواسمان را از آن‌چه دنبالش بودیم پرت کرده. فقط گهگداری یاد گذشته است که تلنگری می‌زند و تنها باعث می‌شود، حسرتی به دل بیاید.
 
شما بگویید روزمرگی، من اسمش را می‌گذارم قارونیسم. آنچه بنی اسرائیل را از برگزیده بودن و ما را از دهه شصت یعنی دوره‌ی تلاش برای رشد و حرکت، دور کرده، قارونیسم است. یعنی فاصله گرفتن از آنچه ارزش حقیقی بود به سمت ارزشی زیبا، جذاب و خوش رنگ و لعاب اما تو خالی!

*محمدمهدی قبادی خبرنگار سرویس حوزه‌های علمیه 

انتهای پیام / 106 
https://qomnews.ir/vdcfytdymw6dxca.igiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما